این بررسی حاوی اسپویلرهایی از قسمت هشتم فصل 3 سریال Invincible، با عنوان «فکر کردم هیچوقت خفه نمیشی» است.
پس از پایان پرهیجان قسمت «چه کار کردم؟» که نوید اکشن و تغییرات مهمی در مسیر داستانی شخصیتها را میداد، فینال فصل سوم با عنوان «فکر کردم هیچوقت خفه نمیشی» در مقایسه با انتظارات ایجاد شده، عملکرد ناامیدکنندهای دارد. این قسمت که از لحاظ روایی پراکنده و از نظر مضمونی نامنسجم است، شاید بتوان گفت نخستین بخش ضعیف در کل مجموعه Invincible محسوب میشود. هرچند این قسمت از عناصر آشنای داستانی سریال و ژانر ابرقهرمانی بهره میبرد، اما آنها را با کمترین عمق و پرداختی سطحی ارائه میکند.
ورود شخصیت Conquest، جنگجوی ویلترومیتی سالخورده و یکدست، در شرایطی که مارک بار دیگر بین انتخاب کشتن یا نکشتن گرفتار شده است، میتوانست به خلق یک دوگانگی اخلاقی جذاب منجر شود؛ اما این پتانسیل به هدر میرود. به جای پرداختی عمیق، فینال تنها روی Conquest تمرکز دارد، شخصیتی که بیشتر مناسب نقش یک آنتاگونیست موقت است تا نقطه اوج یک فصل احساسی. این در حالی است که او پیش از لحظات پایانی قسمت قبل حتی معرفی هم نشده بود و هیچ ایدئولوژی مشخصی ندارد. او صرفاً به عنوان یک مانع فیزیکی برای مارک عمل میکند، اما در مقام پایاندهندهی فصل سوم، جایگاه مبهم و نامتناسبی دارد.
حضور Conquest باعث میشود مارک بار دیگر جان غیرنظامیان را در معرض خطر قرار دهد، اما برخلاف انتظارات، هیچ واکنشی از سوی او به این مسئله دیده نمیشود، در حالی که همین موضوع یکی از محورهای تحول شخصیتی اخیرش بوده است. این قسمت همچنین اضطراب ناشی از حماسهی Powerplex را نادیده میگیرد، با اینکه شرایطی مشابه را بازسازی میکند: یک ویلترومیتی شرور از مارک بهعنوان سپری انسانی برای قتلعام بیگناهان استفاده میکند. اما تکرار این اتفاق، این بار بدون بار احساسی و تأثیرگذاری لازم، آن را به نسخهای بیاثر از پایان فصل اول تبدیل کرده است. این بار، مرگها صرفاً به عنوان «آسیب جانبی» تلقی میشوند و عامل اصلی این ویرانی شخصیتی است که مارک هیچ شناختی از او ندارد. به همین دلیل، این قسمت بازسازی کمرمقی از یکی از بهترین صحنههای Invincible است که تأثیرگذاری آن را تا حد زیادی کاهش میدهد.
در جریان نبرد پایانی، الیور بهطور گذرا حضور دارد و Eve نیز لحظاتی پس از بیدار شدن از کما به صحنه میرسد. هرچند خطر مرگ برای آنها تنشی حداقلی به نبرد اضافه میکند، اما وقتی Eve به شدت مجروح میشود (با شکستگی فک و آسیب داخلی شدید)، باور اینکه ممکن است واقعاً بمیرد دشوار است، چرا که فناوری پیشرفتهی GDA تقریباً قادر به درمان هر آسیبی است. اما پیش از اینکه این فناوری به کار گرفته شود، سریال با معرفی یک توانایی جدید که بیشتر به جادو شباهت دارد، Eve را از مرگ نجات میدهد. این اتفاق ضرباهنگ دراماتیک قسمت را تضعیف کرده و باعث میشود حس خطر واقعی در داستان از بین برود.
شکست Conquest به دست مارک، برخلاف انتظارات، فاقد هرگونه بار احساسی است. این مبارزه صرفاً یک درگیری فیزیکی است، زیرا این ویلترومیتی نه شخصیتی پرداختهشده است و نه دیالوگهای دیرهنگام او تأثیر خاصی دارند. این تلاش ناموفق برای ایجاد ارتباط میان مخاطب و شخصیت شرور، تنها باعث میشود که خشونت این قسمت بیاثر به نظر برسد. در حالی که پرسشهایی دربارهی همکاری سینکلر با GDA (و پروژهی سایبورگهای Invincible) مطرح میشود، این مسائل تنها بهعنوان زمینهسازی برای فصلهای آینده استفاده شده و در این قسمت به هیچ سرانجامی نمیرسند.
مشابه این رویکرد، فینال همچنین با اشارههای مختصری به سرنوشت شخصیتهایی مانند Battlebeast و کارآگاه Damien Darkblood، سعی دارد کنجکاوی بینندگان را برای آیندهی سریال حفظ کند. اما غیبت طولانی نولان، یکی از مهمترین شخصیتهای داستان، همچنان جای سؤال دارد. در نهایت، پس از آنکه مشخص میشود Rex واقعاً مرده است، حتی برای لحظاتی هم به سوگواری او پرداخته نمیشود و سریعاً تمرکز داستان به رابطهی مارک و Eve بازمیگردد. مارک ادعا میکند که تصور مرگ Eve او را عمیقاً تحت تأثیر قرار داده است، اما از آنجا که این اتفاق فقط چند دقیقه طول کشید، مشخص نیست که این ادعا چه تأثیری در پویایی رابطهی آنها خواهد داشت. در پایان، دبی در کنار فرزندانش احساس آرامش میکند و سریال اشارههایی به اقدامات آتی سیسیل دارد، اما در مجموع، «فکر کردم هیچوقت خفه نمیشی» Invincible را در نقطهای متوقف میکند که نه حل و فصل مشخصی دارد و نه تحولی اساسی در مسیر داستان ایجاد میکند.